-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرمایهٔ عذر طلبم از همه بیش است در قافلهٔ اشک همین آبله پیش است
2 جهدی که ز فکر حسد خلق برآیی خاری که به پایی نخلد مرهم ریش است
3 تا مرگ فسردن نکشد طینت مردان آتشهمه دمسوختهٔ غیرتخویش است
4 جاییکه ز خط تو نمو سبز نگردد فردوس اگر تل شود انبار حشیش است
5 از برگ طراوت نگهی آب ندادیم سرسبزی این باغ به شاخ بز و میش است
6 از سنگ شرر گم نشد از خاک غبارش ازیأس بپرسیدکه راحت بهچهکیش است
7 بستهست قضا ربط علابق بهگسستن هشدارکه بیگانگیی با همه خویش است
8 دکان عبدم مایهٔ تغییر ندارد ماییم و متاعی که نه کم بود و نه بیش است
9 بیدل به ادب باش که در پیکر انسان گر رگ کند اظهارپری تشنهٔ نیش است