1 به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو
2 دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی گردد مبادا افتد از مستی به فکر امتحان ابرو
1 شرر تمهید سازد مطلب ما داستانها را دهد پرواز بسمل مدعای ما بیانها را
2 به جرم ما و من دوریم از سرمنزل مقصد جرس اینجا بیابان مرگ دارد کاروانها را
1 نفس آشفته میدارد چو گل جمعیت ما را پریشان مینویسد کلک موج احوال دریا را
2 در این وادی که میباید گذشت از هرچه پیش آید خوش آن رهرو که در دامان دی پیچید فردا را
1 چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا همان لیلی شود بیپرده تامحمل شود پیدا
2 غناگاه خطاب از احتیاج آگاه میگردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود پیدا
1 در عالمیکه با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
2 مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را