1 به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو
2 دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی گردد مبادا افتد از مستی به فکر امتحان ابرو
1 به خاک تیره آخر خودسریها میبرد ما را چو آتشگردنافرازی ته پا میبرد ما را
2 غبار حسرت ما هیچ ننشست اززمینگیری کههرکس میرود چونسایه از جامیبرد مارا
1 بر طاق نه تبخیر جاه و جلال را چینی سلامکرد به یک مو سفال را
2 عالم ز دستگاه بقا طعمهٔ فناست چون شمع، ریشه میخورد اینجا نهال را
1 گرکنم با این سر پرشور بالین سنگ را از شررپرواز خواهدگشت تمکین سنگ را
2 من به درد نارساییها چهسان دزدم نفس میکند بیدست و پایی ناله تلقین سنگ را
1 در عالمیکه با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
2 مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را