1 به پیری هم نیام غافل ز عشق آنکمان ابرو حضور قامت خم گشته ایماییست زان ابرو
2 دم تیغی چو اشک از خون من رنگین نمی گردد مبادا افتد از مستی به فکر امتحان ابرو
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 مکن سراغ غبار زپا نشستهٔ ما را رسیدهگیر به عنقا پر شکستهٔ ما را
2 گذشتهایم به پیری ز صیدگاه فضولی بس است ناوک عبرت زهگسستهٔ ما را
1 آبیار چمن رنگ، سراب است اینجا درگل خندة تصویرگلاب است اینجا
2 وهم تاکی شمرد سال و مه فرصتکار شیشهٔ ساعتموهوم حباباست اینجا
1 چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا همان لیلی شود بیپرده تامحمل شود پیدا
2 غناگاه خطاب از احتیاج آگاه میگردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود پیدا
1 در عالمیکه با خود رنگی نبود ما را بودیم هرچه بودیم او وانمود ما را
2 مرآت معنی ما چون سایه داشت زنگی خورشید التفاتش از ما زدود ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به