- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز شوق آنکه خواند نامه ام را آنچنان شادم که در وقت نوشتن می رود نام خود از یادم
2 بخون دل نوشتم نامه و سویش روان کردم بخواند یا نه باری من نیاز خود فرستادم
3 دلم بی اختیار از بخت جوید هر دم آزادی مگر از بنده یادآور جایی سرو آزادم
4 ز یبماری چنان گشتم که گر عمرم امان بخشد براهی افگنم خود را که سویت آورد با دم
5 بجان بندم میان شمع و از سر سوختن گیرم بشکر آنکه در بزمت قبول خدمت افتادم
6 بنای صبر اگر محکم نباشد، در دل ویران برد دور از سر کوی تو آب دیده بنیادم
7 دل من نامه ی در دست گر بگشایمش روزی شود روشن فغانی موجب افغان و فریادم