-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شادم که بر انکار من شیخ و برهمن گشته جمع کز اختلاف کفر و دین خود خاطر من گشته جمع
2 مقتول خویشان خودم جویید خونریز مرا زینان که بر نعش منند از بهر شیون گشته جمع
3 در گریه تا رفتم ز خود اندوهم از سر تازه شد بر هیئت دل لخت دل بازم به دامن گشته جمع
4 رقصم به ذوق روی او چون بینم اندر کوی او هم رفته نفت و بوریا هم سنگ و آهن گشته جمع
5 ای آن که بر خاک درش تنهای بی جان دیده ای بر گوشه بامش نگر جانهای بی تن گشته جمع
6 نازم ادای پرفنش کز کشتگان در مخزنش کنجی ز مغفر گشته پر گنجی ز جوشن گشته جمع
7 خطش به تاراج دلم کار تبسم می کند بر برق چشمک می زنم مورم به خرمن گشته جمع
8 ای عاشق بیچاره را در کوه و صحرا داده سر فوجی ز خویشانش نگر در کوی و برزن گشته جمع
9 هی هی چه خوش باشد بدی آتش به پیش و مرغ و می از بذله سنجان چند کس در یک نشیمن گشته جمع
10 صبح است و گوناگون اثر غالب چه خسبی بیخبر نیکان به مسجد رفته در رندان به گلشن گشته جمع