-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او که مست و بیخودم از چاشنی محنت او
2 اگر چو چنگ بزارم از او شکایت نیست که همچو چنگم من بر کنار رحمت او
3 ز من نباشد اگر پردهای بگردانم که هر رگم متعلق بود به ضربت او
4 اگر چه قند ندارم چو نی نوا دارم از آنک بر لب فضلش چشم ز شربت او
5 کنون که نوبت خشم است لطف از این دست است چگونه باشد چون دررسم به نوبت او
6 اگر بدزدم من ز آفتاب ننگی نیست چه ننگ باشد مر لعل را ز زینت او
7 وگر چو لعل ندزدم ز آفتاب کمال گذر ز طینت خود چون کنم به طینت او
8 نه لولیان سیاه دو چشم دزد ویند همیکشند نهان نور از بصیرت او
9 ز آدمی چو بدزدی به کم قناعت کن که شح نفس قرین است با جبلت او
10 از او مدزد به جز گوهر زمانه بها اگر تو واقفی از لطف و از سریرت او
11 که نیست قهر خدا را به جز ز دزد خسیس که سوی کاله فانی بود عزیمت او
12 دریغ شرح نگشت و ز شرح میترسم که تیغ شرع برهنهست در شریعت او
13 گمان برد که مگر جرم او طمع بودهست نه بلک خس طمعی بود آن جریمت او