1 مرا عزاست نه عید! این چه عید قربان است؟ که گوسفند وطن، زیر تیغ خصمان است!
2 الان که عید من امروز نیست، چون: قربان شوم پی وطن؟ آن روز عید قربان است!
3 مرا به جامه عیدی مبین، دلم خون است درون خانه عزا، و برون چراغان است!!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به پندار دانای مغرب زمین پدید آور پند نو «داروین»
2 زمانه ز میمون، دمی کم نمود سپس ناسزا نامش، آدم نمود
1 مکش که بیهده این نقش می کشی نقاش که خون بگریی: اگر پی بری به احوالم؟
2 چه حاجت است پس از من بماند این تمثال؟ فلک چه کرد به من، تا کند به تمثالم!
1 دل پر خون من را کس ندارد سر مجنون من را کس ندارد
2 همه کس را، ز گردون دل کباب است ولی گردون من را کس ندارد
1 جهان را دائما این رسم و این آیین نمیماند اگر چندی چنین ماندست، بیش از این نمیماند
2 به چندین سال عمر، این نکته را هر سال سنجیدی که آن اوضاع دی، در فصل فروردین نمیماند
1 آتشین طبع تو عشقی که روانست چو آب رخ دوشیزه فکر از چه فکنده است نقاب
2 در حجاب است سخن گر چه بود ضد حجاب بس خرابی ز حجاب است که ناید به حساب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به