1 به حیرت خویش را بیگانهٔ ادراک میسازم جنون ناتوانم جیب مژگان چاک میسازم
2 تماشاهاست نیرنگ تحیرگاه الفت را تو با آیینه و من با دل غمناک میسازم
3 به چندین آرزو میپرورم یک آه نومیدی نهال شعلهای سیراب ازین خاشاک میسازم
4 ندارد پنجهٔ آفت کمین جیب عریانی چو گل جرم لباسست اینکه من با خاک میسازم
5 همای لامکان پروازم و از بیپر و بالی به پسی ماندهام چندانکه با افلاک میسازم
6 به چندین نشئه بودم محو مژگان سیه مستی کنون با سایهواری از نهال تاک میسازم
7 خیال از چین ابرویی تبسم میکند انشا به ناموس محبت زهر را تریاک میسازم
8 غرور اعتبار از قطرهام صورت نمیبندد به تدبیر گهر آبی که دارم خاک میسازم
9 شکار افکن چو خون صیدم از ره برنمیدارد ز نومیدی به خود میپیچم و فتراک میسازم
10 در این ماتمسرا بیدل مپرس از کسوت شمعم ز من تا آستینی هست مژگان پاک میسازم
دیدگاهها **