-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بسکه حیرت دیدار برده است ز هوشم چو موج چشمهٔ آیینه نیست یک مژه جوشم
2 زبان نالهٔ من نیست جز نگاه تحیر چو شمع تا مژه برهم رسیده است خموشم
3 نوای شوق نماند نهان به ساز خموشی بلند میشود از سرمه چون نگاه خروشم
4 به سعی حیرت ازین بزم گوشهای نگرفتم همان چو آینه از چشم خویش خانه بدوشم
5 ز دور ساغر کیفیتم مپرس چو شبنم گداخت گوهر دل آنقدر که باده فروشم
6 سر از اطاعت آوارگی چگونه بتابم چو گردباد ز سرگشتگی است ساغر هوشم
7 سپند جز تپش دل مدان فسانهٔ خوابش به ناله نشئه فروش شکست ساغر هوشم
8 غرور حسن دلیلست بر تظلم عاشق شنیدهاند به قدر تغافل تو خروشم
9 ز فرق تا به قدم عرض حیرتم چه توان کرد هوای عالم دیدار کرد آینه پوشم
10 سیاهبختی من سرمهٔ گلو شده بیدل به رنگ حلقهٔ زنجیرزلف سخت خموشم