- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 همیشه تار و پود کار ناهموار میبستم دل و دستم نبود و خویش را بر کار میبستم
2 برش چندان که میرفتم نبودش شفقتی با من به افسون خویش را بر محرمان یار میبستم
3 در آن کو یک شبم گل گشت مهتابی نشد روزی همیشه خویش را چون سایه بر دیوار میبستم
4 اگرچه پای تا سر عذر تقصیر و گنه بودم ز خجلتهای عصیان لب ز استغفار میبستم
5 کسی دیگر به جز من لذت نقصان نمیدانست گر از اول ره سودا درین بازار میبستم
6 نمیافتاد چندین رخنه در بنیاد رسوایی گر از آغاز دست عقل دعوی دار میبستم
7 کمر در خدمتت عمریست میبندم چه شد قدرم برهمن میشدم گر این قدر زنار میبستم
8 نهال عمر پیوند تو کردم برنشد حاصل ثمر میداد اگر این نخل را بر خار میبستم
9 «نظیری» این تمنا و طلب تا وقت مردن بود متاع جان به غارت میشد و من بار میبستم