-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هیهات دم بازپسین عرض ادب برد رشک نفسم سوخت که نام تو به لب برد
2 بر عالم فطرت دل بیدرد ستم کرد نشکستن این شیشه قیامت به حلب برد
3 فرصت نرسانید به مقصد نفسم را این شمع پیام سحری داشت که شب برد
4 ای غنچه دودم تنگی دل مغتنم انگار زبن غمکده هرگاه الم رفت طرب برد
5 فریاد که بی مطلبی پیش نبردم همت خجلم کرد ز جایی که طلب برد
6 چون شمع به بیماری دل ساخته بودم فرصت به تکلف عرقی کرد که تب برد
7 قاصد، نشوی منفعل لغزش مستان خواهد همه جا نامهٔ ما برگ عنب برد
8 درد طلب عشق در آفاق که دارد کم نیست که لیلی غم مجنون به عرب برد
9 گر مرگ نمیبود غم خلق که میخورد صد شکر که اینجا همهکس روز به شب برد
10 این آدم وحوا شرف نسبت هستی است بیدل نتوان پیش عدم نام نسب برد