هیهات که نامم به زبان تو برآید از جلال عضد غزل 127

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

هیهات که نامم به زبان تو برآید

1 هیهات که نامم به زبان تو برآید یا همچو تویی را چو منی در نظر آید

2 گر روز اجل بر سر بالین من آیی من زنده شوم باز چو عمرم به سرآید

3 گر کام تو اینست که جانم به لب آری مقصود من آنست که کام تو برآید

4 مدهوش شود عاشق اگر چشم تو بیند مستی که به میخانه رود بی خبر آید

5 از ساغر سودای تو هر سر که شود مست زان سان رود از دست که از پای درآید

6 هر تیر که بر خسته زدی کارگر افتاد هر آه که مجروح زند کارگر آمد

7 همچون قد و خدّ تو مپندار که در باغ یک سرو کشید قامت و یک گل به برآید

8 آن کاو چو جلال است گدای سر کویت شاهی جهان در نظرش مختصر آید

عکس نوشته
کامنت
comment