گرسنه به که برآید ز فاقه از غالب دهلوی غزل 140

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد

1 گرسنه به که برآید ز فاقه جانش و لرزد از آن که دررسد از راه میهمانش و لرزد

2 نفس به گرد دل از مهر می تپد به فراقت چو طایری که بسوزانی آشیانش و لرزد

3 منم به وصل به گنجینه راه یافته دزدی که در ضمیر بود بیم پاسبانش و لرزد

4 دگر به کام خود ای دل چه بهره برد توانی ز ساده ای که زنی بوسه بر دهانش و لرزد

5 نترسد ار ز گسستن خدا نخواسته باشد چرا رسد سر آن طره بر میانش و لرزد؟

6 ز شور ناله دل دارد اضطراب روانم چو رایضی که ز کف در رود عنانش و لرزد

7 ز جنبش مژه مانی دم نگاه به مستی که بی اراده جهد تیر از کمانش و لرزد

8 ز شیخ وجد به ذوق نشاط نغمه نیابی مگر به دل گذرد مرگ ناگهانش و لرزد

9 فغان ز خجلت صراف کم عیار که ناگه برآورند زر قلب از دکانش و لرزد

10 گر از فشاندن جان شور نیست در سر غالب چرا به سجده نهد سر بر آستانش و لرزد

عکس نوشته
کامنت
comment