1 تواضع گر چه محبوبست و فضل بیکران دارد نباید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد
1 یکی متفق بود بر منکری گذر کرد بر وی نکو محضری
2 نشست از خجالت عرق کرده روی که آیا! خجل گشتم از شیخ کوی!
1 کارم چو زلف یار پریشان و درهمست پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست
2 غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی که در این دور خرمست
1 مغی در به روی از جهان بسته بود بتی را به خدمت میان بسته بود
2 پس از چند سال آن نکوهیده کیش قضا حالتی صعبش آورد پیش
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به