انسان‌: از ملک‌الشعرا بهار مسمطات 670

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

انسان‌:

انسان‌: ,

2 ای مایهٔ عزت ای سعادت‌! از بهر خدا بگو کجایی

3 ماراست به تو بسی ارادات چونست که نزد ما نیایی

4 شد خطه مغرب از تو پر نور ای چشمهٔ نور کردگاری

5 تا چند در این شبان دیجور ما مشرقیان کشیم خواری

6 بر ما نظری به قدر مقدور سعادت‌:

7 من نور سعادتم‌، چه خواهی واندر طلبم چه می کنی جهد

8 در جمله جهان‌ مراست شاهی هر دوره و هر زمان و هر عهد

9 افسوس از اینکه اهل دنیا کورند و مرا نمی‌شناسند

10 من ظاهر و این گروه اعمی اندر طلبم در التماسند

11 برنوع بشر نگشته مفهوم معنای سعادت بشر هیچ

12 گویند سعادتست معدوم یک فرقه وفرقهٔ دگرهیچ

13 در غرب‌، سعادتست قوت از توپ و تفنگ و جیش جرار

14 در شرق‌، عبادت و ریاضت یا مهتری و ضیاع بسیار

15 نایافته زو خبر سعادت هرکس به سعادتی است پدرام

16 ظاهر می گشت اگر سعادت بدبخت نماندی اندر ایام

17 انوار سعادتست پنهان بدبختی آدمی از آنست

18 در عین خوشی بود فراوان خوشبخت‌، که دست و لب کزانست

19 مسعود نیامده است انسان انسان‌:

20 گر خاصهٔ غرب نیستی‌، هست روشن ز چه غرب و شرق تاری

21 مشرق به مغاک تیره پا بست مغرب زده بر فلک عماری

22 یک‌ چند ز شرق‌، غرب‌ شد خوار بر غرب رسید جور و بیداد

23 وز فتنهٔ غربیان خونخوار یک چند برفت شرق برباد

24 وین حال شود همیشه تکرار سعادت‌:‌

25 از سر بنهید جهل و اوهام کوشید به علم‌ و صنعت‌ نو

26 یکرنگ شوند و راست فرجام چون پارسیان به عهد خسرو

27 شاید که درین زمانهٔ تنگ یک بار دگر دهید جولان

28 بر شرق رسد جلال و فرهنگ بر غرب نفاق و کذب و بهتان

عکس نوشته
کامنت
comment