دل را چگونه منع محبت از اسیر شهرستانی غزل 853

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دل را چگونه منع محبت کند کسی

1 دل را چگونه منع محبت کند کسی گیرم که بشنود چه نصیحت کند کسی

2 مستی ز باده خنده ز گل خرمی ز باغ در زیر آسمان چه فراغت کند کسی

3 گشتم غبار و از سر کویش نمی روم دیگر چه خاک بر سر طاقت کند کسی

4 ما خود کمر به دشمنی خویش بسته ایم در حق ما دگر چه مروت کند کسی

5 این زندگی کرایه مردن نمی کند بهر کدام عمر وصیت کند کسی

6 گیرم که مهد امن و امان گشته روزگار کو گوشه ای که خواب فراغت کند کسی

7 با شکوه ساختم که مبادا نهان ز من شکرتو در لباس شکایت کند کسی

8 غمگین مباش اسیر که هر چند تیره است شام تو را چو صبح سعادت کند کسی

عکس نوشته
کامنت
comment