چگونه برنپرد از جلال الدین محمد مولوی غزل 1353

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال

1 چگونه برنپرد جان چو از جناب جلال خطاب لطف چو شکر به جان رسد که تعال

2 در آب چون نجهد زود ماهی از خشکی چو بانگ موج به گوشش رسد ز بحر زلال

3 چرا ز صید نپرد به سوی سلطان باز چو بشنود خبر ارجعی ز طبل و دوال

4 چرا چو ذره نیاید به رقص هر صوفی در آفتاب بقا تا رهاندش ز زوال

5 چنان لطافت و خوبی و حسن و جان بخشی کسی از او بشکیبد زهی شقا و ضلال

6 بپر بپر هله ای مرغ سوی معدن خویش که از قفس برهید و باز شد پر و بال

7 ز آب شور سفر کن به سوی آب حیات رجوع کن به سوی صدر جان ز صف نعال

8 برو برو تو که ما نیز می‌رسیم ای جان از این جهان جدایی بدان جهان وصال

9 چو کودکان هله تا چند ما به عالم خاک کنیم دامن خود پر ز خاک و سنگ و سفال

10 ز خاک دست بداریم و بر سما پریم ز کودکی بگریزیم سوی بزم رجال

11 مبین که قالب خاکی چه در جوالت کرد جوال را بشکاف و برآر سر ز جوال

12 به دست راست بگیر از هوا تو این نامه نه کودکی که ندانی یمین خود ز شمال

13 بگفت پیک خرد را خدا که پا بردار بگفت دست اجل را که گوش حرص بمال

14 ندا رسید روان را روان شو اندر غیب منال و گنج بگیر و دگر ز رنج منال

15 تو کن ندا و تو آواز ده که سلطانی تو راست لطف جواب و تو راست علم سؤال

عکس نوشته
کامنت
comment