چقدر بهار دارد سوی دل نگاه از بیدل دهلوی غزل 2453

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن

1 چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن به خیال قامت یار دو سه سرو آه ‌کردن

2 کس از التفات خوبان نگرفت بهره آسان ره سنگ می‌گشاید به دل تو راه ‌کردن

3 ز قبول و ردّ میندیش‌ که مراد سایل اینجا دم جرأتی‌ست وقف لب عذر خواه ‌کردن

4 به غرور جاه و شوکت ز قضا مباش ایمن که به تیغ مرگ نتوان سپر ازکلاه‌کردن

5 ز مال هستی آگه نشدند سرفرازان که چو شمع باید آخر ز مناره چاه‌کردن

6 به جهان عجز و قدرت چه حساب دارد اینها تو و صد هزار رحمت من و یک‌گناه‌کردن

7 بر صنع بی‌نیازی چقدر کمال دارد کف خاک برگرفتن ‌گل مهر و ماه‌ کردن

8 به محیطت او فکنده‌ست عرق تلاش هستی چو سحاب چند خواهی به هوا شناه ‌کردن

9 اگر آگهی ز مهلت مکش انتظار فرصت همه بیگه است باید عملت پگاه‌کردن

10 ز ترانه‌های عبرت به‌همین نوا رسیدم که در آینه نخواهی به نفس نگاه‌کردن

11 ز معاشران چو بیدل غم لاله‌ کرد داغم به چمن نمی‌توان رفت پی دل سیاه ‌کردن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر