-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چقدر بهار دارد سوی دل نگاه کردن به خیال قامت یار دو سه سرو آه کردن
2 کس از التفات خوبان نگرفت بهره آسان ره سنگ میگشاید به دل تو راه کردن
3 ز قبول و ردّ میندیش که مراد سایل اینجا دم جرأتیست وقف لب عذر خواه کردن
4 به غرور جاه و شوکت ز قضا مباش ایمن که به تیغ مرگ نتوان سپر ازکلاهکردن
5 ز مال هستی آگه نشدند سرفرازان که چو شمع باید آخر ز مناره چاهکردن
6 به جهان عجز و قدرت چه حساب دارد اینها تو و صد هزار رحمت من و یکگناهکردن
7 بر صنع بینیازی چقدر کمال دارد کف خاک برگرفتن گل مهر و ماه کردن
8 به محیطت او فکندهست عرق تلاش هستی چو سحاب چند خواهی به هوا شناه کردن
9 اگر آگهی ز مهلت مکش انتظار فرصت همه بیگه است باید عملت پگاهکردن
10 ز ترانههای عبرت بههمین نوا رسیدم که در آینه نخواهی به نفس نگاهکردن
11 ز معاشران چو بیدل غم لاله کرد داغم به چمن نمیتوان رفت پی دل سیاه کردن