چند خوری خون دلم، چیست ترا از جلال عضد غزل 231

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟

1 چند خوری خون دلم، چیست ترا با دل من؟ چند کشم جور و ستم، وا دل من وا دل من

2 زلف تو دل می طلبد از من بیدل به چه روی غمزه غارتگر تو بُرْد به یغما دل من

3 خسته دل غم زده ام تنگ تر است از دهنت تا دهن تنگ ترا کرد تمنّا دل من

4 خیل خیالت چو کند بر دل غمدیده گذر دامن گوهر دهدش دیده دریا دل من

5 تا نرسد چشم بدان آتش رخسار ترا بادِ سپندی بر آن عارض زیبا دل من

6 هر شکن از زلف تو شد مسکن و مأوای دلی بسته زلف سیهت نیست به تنها دل من

7 شیشه صاف است دلم سنگ سیاه است دلت فرق ببین چند بود از دل تو تا دل من

8 گر چه به نادیدن من هست شکیبا دل تو لیک به نادیدن تو نیست شکیبا دل من

9 منع کنندم که جلال از پی دل چند روی باز گذارید مرا بهر خدا با دل من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر