-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی ز غمت ناله و فریاد توان کرد ز افتاده به کُنج قفسی یاد توان کرد
2 آغوش و کنار از تو نداریم توقع از نیم نگاهی دل ما شاد توان کرد
3 رخش ستم این قدر نباید که بتازی گیرم که بما این همه بیداد توان کرد
4 زاهد چه دهی پند که ما از می لعلش نی همچو خرابیم که آباد توان کرد
5 ای آن که بدست تو سررشتهٔ خلقی است یک رشته به پا طایری آزاد توان کرد
6 ای نور خدا گویم اگر سوء ادب نیست دیگر ز کجا مثل تو ایجاد توان کرد
7 جانی و دلی روح روانی همه آنی از مشت گلی این همه بنیاد توان کرد
8 آورد هجومی بسرم خیل همومی ساقی به یکی ساغرم امداد توان کرد
9 یک ره ننمودی نظر اسرار حزین را گم کرده رهی رابره ارشاد توان کرد