- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی نشان خویش بظلمت فرو بری یکرنگ عشق باش که نامی برآوری
2 آیینه پاک دار چه حاجت بجام جم اکنون که دست داد صفای قلندری
3 آب حیات نیز نماند عزیز من می نوش و محو ساز خیال سکندری
4 آب و هوای میکده خون لعل می کند آنجا بباد ده ورق کیمیا گری
5 پروانه وار کشته ی آن بزم دلکشم کش میل نقل و باده بدام آورد پری
6 بس مرغ دل کباب شود تا تو یکزمان در سایه ی گلی بنشینی و می خوری
7 باید متاع خوب نه بازار گرم از آنک دایم به یک هوا نبود طبع مشتری
8 جایی که سر طور مسلم نداشتند نادان چگونه پیش برد سحر سامری
9 افروختی چراغ فغانی بیک نظر آری همین بود صفت ذره پروری