-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی اندر طلبت دل به جهان در گردد بی سرو پا شده چون حلقه به هر در گردد
2 شمع سان جان من از هجر لب شیرینت چون بگرید ز سر سوز منوّر گردد
3 مهر روی تو در آیینه دل هست چنانک صورت مهر در آیینه مصوّر گردد
4 چون خیال لب و دندان تو در چشم آید اشک چشمم همه چون لعل و چو گوهر گردد
5 قد تو بخت بلند است چو گیرم به برش با قد بخت قدم راست برابر گردد
6 اگر آبی ز دهانت به زمین اندازی خاک از لطف لبت چشمه کوثر گردد
7 بکشم محنت هجران تو بر گردن جان تا مگر دولت وصل تو میسّر گردد
8 عشق پنهان نتوان داشت محال است محال کآتش اندر جگر سوخته مضمر گردد
9 هم ز دست غمت از پای درآید چو جلال هر که او را هوس وصل تو در سر گردد