تا کی اندر طلبت دل به جهان در از جلال عضد غزل 66

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

تا کی اندر طلبت دل به جهان در گردد

1 تا کی اندر طلبت دل به جهان در گردد بی سرو پا شده چون حلقه به هر در گردد

2 شمع سان جان من از هجر لب شیرینت چون بگرید ز سر سوز منوّر گردد

3 مهر روی تو در آیینه دل هست چنانک صورت مهر در آیینه مصوّر گردد

4 چون خیال لب و دندان تو در چشم آید اشک چشمم همه چون لعل و چو گوهر گردد

5 قد تو بخت بلند است چو گیرم به برش با قد بخت قدم راست برابر گردد

6 اگر آبی ز دهانت به زمین اندازی خاک از لطف لبت چشمه کوثر گردد

7 بکشم محنت هجران تو بر گردن جان تا مگر دولت وصل تو میسّر گردد

8 عشق پنهان نتوان داشت محال است محال کآتش اندر جگر سوخته مضمر گردد

9 هم ز دست غمت از پای درآید چو جلال هر که او را هوس وصل تو در سر گردد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر