-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
2 بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
3 عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند خویشتن بیدل و دل بی سر و سامان دیدن
4 تن به زیر قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن
5 هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن
6 با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست در گلستان شدن و سرو خرامان دیدن
7 گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن
8 هر دل سوخته کاندر خم زلف تو فتاد گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن
9 آن چه از نرگس مخمور تو در چشم من است برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن
10 سعدیا حسرت بیهوده مخور دانی چیست چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن