تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد از سنایی غزنوی غزل 92

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد

1 تا کی کنم از طرهٔ تو فریاد تا کی کشم از غمزهٔ تو بیداد

2 یک شهر زن و مرد همی باز ندانند فریاد من از خنده و بیداد تو از داد

3 آن روز که زلفین نگون تو بدیدند گشتند ترا بنده چو من بنده و آزاد

4 هشیار نشد هر که ز گفتار تو شد مست غمناک نشد هر که ز دیدار تو شد شاد

5 من با رخ چون لاله و با عارض چون مشک با قامت چون تیر ز وصل تو کنم یاد

6 تو زر کنی از لاله و کافور کنی مشک چوگان کنی از تیز زهی جادوی استاد

7 ویران کنی آن دل که درو سازی منزل هرگز نگذاری که بود منزلت آباد

8 ای منزل تو گشته ز آشوب تو ویران آن شهر کزو خاستی آباد همی باد

9 جیحون شده چشم من از آن زلف سمن سا بر باد شده زلف تو از قامت شمشاد

10 مشهور جهان گشته سنایی ز غم تو از روی چو خورشید تو ای طرفهٔ بغداد

11 تو مایهٔ خوبی شدی ای مایهٔ خوبان افگنده درین خسته دلم عشق تو بنیاد

12 صد رحمت و صد شادی بر جان تو ای بت مادر که ترا زاد بر او نیز دعا باد

عکس نوشته
کامنت
comment