- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنین تا کی به حسرت سوی آن گلپیرهن بینم در آتش گردم و از دور سوی آن بدن بینم
2 گلش نشکفته، میلرزید جانم، چون بود اکنون که مست و پیرهنچاکش به گلگشت چمن بینم
3 چه بر جانم رود چون بگذرد با تای پیراهن به هرباری که چاک دامن آن سیمتن بینم
4 چو وقت آید که بینم یک نظر آن شکل آشفته برد آیینه پیش روی و نگذارد که من بینم
5 فغانی چون نیفتد آتشم در جان بیطاقت که آن بد مست را چون فتنه در هر انجمن بینم