1 تا کی خورم غم دل با نیم جان خسته دست شکسته بندم بر گردن شکسته
2 جمعیت هواسم ناید بحال اول گمگشته دانه ای چند از سبحه گسسته
3 یکدسته کرده دوران گلهای نه چمن را وز آن زه گریبان بر دسته رشته بسته
4 اهل جان نشانشان یکرنگ آشکارست گرد نفاق دلها بر چهره ها نشسته
5 مشکل ز تن برآید جان علایق آسود چسبیده بر غلافست شمشیر زنگ بسته
6 دارم دلی که هرگز نشکسته خاطریرا بیمار گشته از غم، پرهیز اگر شکسته
7 در دامگاه عشقت جانکاه صید و صیاد مرغ پریده از دام تیر ز صید جسته
8 اشکت کلیم نگذاشت در نامه ها سیاهی بهر که می فرستی مکتوبهای شسته