-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کی ای غنچه دهن گوش بهر پند کنی سخنی گو که زبان همه را بند کنی
2 وقت آن شد که در آیی ز ره مهر و وفا تا بکی جور نمایی و جفا چند کنی
3 چشم دارم که کشی جام و مرا جرعه دهی ساغر عیش مرا پر شکر و قند کنی
4 هوس کشتن من کن که بود غایت لطف که بدین شیوه مرا خرم و خرسند کنی
5 ای صبا گر بگشایی گرهی زان خم زلف رشته ی جان بسر او بچه پیوند کنی
6 بنده ی پیر مغان باش که در مجلس انس عیش جاوید ز الطاف خداوند کنی
7 لذت عمر همینست فغانی که مدام وصف جان بخشی آن لعل شکر خند کنی