- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خاست
2 به وصل لب آن ماه به زر یافت توان راه کز آن لب به یکی ماه یکی جام توان خواست
3 چو او تند کند خوی، مبر نام لب اوی که حاجت ز چنان روی به هنگام توان خواست
4 به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست
5 دلی کافت جان جست دلارام چنان جست نه زو صبر توان جست نه آرام توان خواست
6 مه خاقانی و مهکام که دارد طمع خام کز آن فتنهٔ ایام چه انعام توان خواست