- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه نزدیک است جان تو به جانم که هر چیزی که اندیشی بدانم
2 ضمیر همدگر دانند یاران نباشم یار صادق گر ندانم
3 چو آب صاف باشد یار با یار که بنماید در او عکس بنانم
4 اگر چه عامه هم آیینههااند که بنماید در او سود و زیانم
5 ولیکن آن به هر دم تیره گردد که او را نیست صیقلهای جانم
6 ولی آیینه ای عارف نگردد اگر خاک جهان بر وی فشانم
7 از این آیینه روی خود مگردان که می گوید که جانت را امانم
8 من و گفت من آیینهست جان را بیابد حال خویش اندر بیانم
9 خمش کن تا به ابرو و به غمزه هزاران ماجرا بر وی بخوانم