- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی
2 تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو به کف آورند زاغان همه خلعت همایی
3 کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی
4 تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو تویی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی
5 به وصال میبنالم که چه بیوفا قرینی به فراق میبزارم که چه یار باوفایی
6 به گه وصال آن مه چه بود خدای داند که گه فراق باری طرب است و جان فزایی
7 دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی