صنما چگونه از جلال الدین محمد مولوی غزل 2856

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی

1 صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی

2 تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو به کف آورند زاغان همه خلعت همایی

3 کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی

4 تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو تویی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی

5 به وصال می‌بنالم که چه بی‌وفا قرینی به فراق می‌بزارم که چه یار باوفایی

6 به گه وصال آن مه چه بود خدای داند که گه فراق باری طرب است و جان فزایی

7 دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی

عکس نوشته
کامنت
comment