- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای داغ کمال تو عیانها و نهانها معنی به نفس محو و عبارت به زبانها
2 خلقی به هوای طلب گوهر وصلت بگسسته چو تار نفس موج، عنانها
3 بس دیده که شد خاک و نشد محرم دیدار آیینهٔ ما نیز غباریست از آنها
4 تا دم زند از خرمی گلشن صنعت حسن از خط نو خیز برآورده زبانها
5 دریاد تو هویی زد و بر ساغر دل ریخت درد نفس سوخته سر جوش فغان ها
6 آنجا که سجود تو دهد بال خمیدن چون تیر توان جست به پرواز کمانها
7 توفان غبار عدمیم آب بقا کو دریا به میان محو شد از جوش کرانها
8 پیداست به میدان ثنایت چه شتابد دامن ز شق خامه شکستهست بیانها
9 تا همچو شرر بال گشودم به هوایت وسعت ز مکان گم شد و فرصت ز زمانها
10 بیدل نفس سوختهٔ ما چه فروشد حیرت همهجا تخته نمودهست دکانها