1 داغ دل عاشقان می نپذیرد علاج درد و غم جاودان می نپذیرد علاج
2 آتش دل را کجا بحر کفایت کند سوز دل عاشقان می نپذیرد علاج
3 هر که به اخلاص تر او خطرش بیشتر این خطر مخلصان می نپذیرد علاج
4 تشنهٔ وصل تو ام گرسنهٔ لطف تو درد من از آب و نان می نپذیرد علاج
5 مونس بیکس توئی بی کسم و جز بتو بی کسی بی کسان می نپذیرد علاج
6 کردن درمان چه سود اشگ چه باران چه سود درد دل و سوز جان می نپذیرد علاج
7 پخته نخواهند شد گر همه آتش شود خامی این زاهدان می نپذیرد علاج
8 فیض تو خود را بسوز چشم زمردم بدوز خوی بد مردمان می نپذیرد علاج