- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هوس چو دیر کشد شعله در نهاد افتد به حد عشق رسد میل چون زیاد افتد
2 نشاط صحبت فرهاد رشک خسرو داشت خوشست عشق اگر کار بر مراد افتد
3 به شهر و باده فرسودم و کسم نخرید بلاست جنس گرانمایه در کساد افتد
4 چو قیمتی نهدم روزگار بفروشید نه یوسفم که خریدار بر مراد افتد
5 مرا به دست تهی گوشه نقاب سپرد کم است آدم مفلس به اعتماد افتد
6 خدنگ غمزه گره بر کمان ابرو چند گشاد ده که همه کارها گشاد افتد
7 عنان دل ز ملامت بتاب و دستم گیر که هر که را تو بگویی ز پا فتاد، افتد
8 ضمیر روشن تو لوح محو و اثبات است که تا ز یاد برآید که تا بیاد افتد
9 چو ذره خلق جهان در هوات می گردند بشر ندیده کسی کافتاب زاد افتد
10 تنم ز سیلی پند زمانه کاسته شد چو طفل شوخ که در قید اوستاد افتد
11 حذر ز آه «نظیری » که خانمان سوز است مباد این خس سوزان به دست باد افتد