-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 حسنی که یادش آینهٔ حیرت آب داد زان رنگ جلوه کرد که داد نقاب داد
2 هرجا بهار جلوه او در نظر گذشت شکیکه سر زد از مژه بویگلاب داد
3 یک -جلوه داشت عاشق ومعشوق پیش این خون گردد امتیاز که عرض حجاب داد
4 پرواز شوق از عرق شرمگل نکرد خاکم غبارهای تپیدن به آب داد
5 از حرص این قدر غم سباب می کشم لبتشنگی سرم به محیط سراب داد
6 آخر ز گریه نشئهٔ شوقم بلند شد اشک آنقدر چکید که جام شراب داد
7 زان گلستان که رنگ گلش داغ لاله است نشکفت غنچهایکه نه بویکباب داد
8 کمفرصتی به عرض تماشای این محیط آیینهٔ خیال به دست حباب داد
9 از بس که معنیام رقمی جز هوا نداشت گردون به نقطهٔ شررم انتخاب داد
10 داغم ز رشک منتظری کز هجوم شوق جان داد اگر به قاصد جانان جواب داد
11 چون صبح در معاملهٔ گیر و دار عمر چندان نهایم ساده که باید حساب داد
12 بیدل ز آبروطلبی دست شستهایم کاین آرزو بنای دو عالم به آب داد