پیری عالم نگر و تنگیَش از نظامی گنجوی خمسه 44

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

نظامی گنجوی

پیری عالم نگر و تنگیَش

1 پیری عالم نگر و تنگیَش تا نفریبی به جوان رنگیش

2 بر کف این پیر که برنا وَشَست دسته گلی می نگری، وآتشست

3 چشمه سراب است فریبش مخور قبله صلیب است نمازش مبر

4 زین همه گل بر سر خاری نِه‌ای گر همه مستند تو باری نِه‌ای

5 چون ببری زانچه طمع کرده‌ای آن بری از خانه که آورده‌ای

6 چون بُنِه در بحر قیامت برند بی درمان جان به سلامت برند

7 خواه بِنِه مایه و خواهی به باز کآنچه دهند از تو ستانند باز

8 خانه داد و ستد است این جهان کاین بدهد حالی و بستاند آن

9 گرچه یکی کرم بریشم گرست باز یکی کرم بریشم خورست

10 شمع کن این زرد گل جعفری تا چو چراغ از گل خود برخوری

11 تن بشکن نه دریئی گو مباش زر بفکن شش سریئی گو مباش

12 پای کرم بر سر زر نِه، نَه دست تات نخوانند چو گل زرپرست

13 زر که بر او سکهٔ مقصود نیست آن زر و زرنیخ به نسبت یکی است

14 دوستی زر چو به سان زر است در دم طاوس همان پیکر است

15 سکه زر چون که به آهن برند پادشهان بیشتر آهنگرند

16 ساخت ازو همت قارون کلاه از سر آن رخنه فروشد به چاه

17 بارِ تو شُد تاش سر تست جای بارگیت شد چو نهی زیر پای

18 دادن زر گر همه جان دادن است ناسِتَدَن بهتر از آن دادن است

19 در سِتَدَن حرص جهانت دهد در شدن آسایش جانت دهد

20 آنکه ستانی و بیفشانیش بهتر از آن نیست که نستانیش

21 زر چو نهی روغن صفرا گرست چون بخوری میوه صفرا برست

22 زر که ز مشرق به در افشانده‌اند بیخبران مغربیش خوانده‌اند

23 مغرب و آن قوم سخا دشمنند مشرق و اهلش به سخا روشنند

24 هرچه دهد مشرقی صبح بام مغربی شام ستاند به وام

25 والی جان همه کانها زرست نایب دست همه مرغان پرست

26 آن زر رومی که به سنگ دمشق راست برآید به ترازوی عشق

27 گرچه فروزنده و زیبنده است خاک برو کن که فریبنده است

28 کیست که این دزد کلاهش نبرد وآفت این غول ز راهش نبرد

عکس نوشته
کامنت
comment