1 زنش را که خواندند آزرمیدخت پس از وی نشاندند بر روی تخت
2 نخورد او ز شاهی خود نیز یر پس از چارمه روزش آمد بسر
1 تو ای گاه و دیهیم شاهنشهی که بی تو مبادا مهی و بهی
2 خنک روز کاندر تو بد جمشید که آورد بس نیکوی ها پدید
1 خنک آن فریبرز شاه مهان که باژش بدادند یکسر شهان
2 همه ملک ایران بدو شاد گشت به هر جای ویرانی آباد گشت
1 چو برخواند دارا بسی شد دژم به جنگ اندران رای زد بیش و کم
2 درم داد و روزی دهان را بخواند سپه را سوی دشت اربیل راند