بی یاد قامتش دل بیتاب از اسیر شهرستانی غزل 418

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

بی یاد قامتش دل بیتاب من مباد

1 بی یاد قامتش دل بیتاب من مباد چون سرو خوشخرام نباشد چمن مباد

2 معشوق دیگران گل بر باد رفته است شوخ است نغمه گوشزد کوهکن مباد

3 وقت اجابت است و دل شب دعا کنم جز خار گلستان تو در پیرهن مباد

4 اشکم رساست از ته دل می کنم دعا در خلوت وصال تو راه سخن مباد

5 آتش فروز دل نشود گر خیال او یک برگ شعله در چمن سوختن مباد

عکس نوشته
کامنت
comment