دو چشم او که ندانم فرشته از صفای اصفهانی غزل 31

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

دو چشم او که ندانم فرشته یا که پریست

1 دو چشم او که ندانم فرشته یا که پریست بخواب رفت و مرا در بدن تب سهریست

2 ستاره کس به ندیدست و آفتاب بهم بر آفتاب رخش لب ستاره سحریست

3 اگر ستاره نبیند که گونه مه من ز آفتاب بود خوبتر ز بی بصریست

4 زوال شمس پدیدست و شمس طلعت یار منزهست ز تغییر و از زوال بریست

5 عیان ماست خبرهای غیب بی خبران بران سرند که پایان کار بی خبریست

6 شکار شاه نمودم درین قفس زنهار گمان بد نبرد کس که باز من هنریست

7 خدست و خط بتم سوری و سپر غم خلد چه جای لاله باغ بنفشه طبریست

8 فراز قامت بالنده روی دلبر ماست چو آفتاب که بالای سرو غاتفریست

9 بود چو باز شکاری بوقت بردن دل که در خرامش او شیوه های کبک دریست

10 کمر کن از سر آن زلف و حکمران بدوام که بی ثباتی این خسروان ز بی کمریست

11 هزار نکته بکارست شاه را که تمام سوای مملکت آرائیست و تاجوریست

12 بپیش تیغ فنا ای سوار مرکب دل ز عشق دوست سپر کن که آسمان سپریست

13 ز سر قدم کن و طی کن طریق عشق صفا فروتر از قدم آن سر که در هوای سریست

عکس نوشته
کامنت
comment