-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ذوقش به وصل گر چه زبانم ز کار برد لب در هجوم بوسه ز پایش نگار برد
2 تا خود به پرده ره ندهد کامجوی را در پرده رخ نمود و دل از پرده دار برد
3 گفتند حور و کوثر و دادند ذوق کار منع ست نام شاهد و می آشکار برد
4 نعش مرا بسوز کم از برهمن نیم ننگ نسوختن نتوان در مزار برد
5 گل چهره برفروخت بدان سان که بارها پروانه را هوس به سر شاخسار برد
6 دادم به بوسه جان و خوشم کان بهانه جوی نرخش دو چند کرد و شگرفی به کار برد
7 می داد و بذله جست مگر ابر و قلزمیم کاورد قطره و گهر شاهوار برد
8 تا فتنه راز گردش چشم سیاه گفت کینی که داشتم به دل از روزگار برد
9 پیشم از آن بپرس که پرسی و اهل کوی گویند خسته زحمت خود زین دیار برد
10 نازم فریب صلح که غالب ز کوی تو ناکام رفت و خاطر امیدوار برد