-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن دلش دلی نه که در وی اثر توان کردن
2 نه آن حبیب که او را بدل بود رحمی نه آن رقیب که از وی حذر توان کردن
3 نه قامتش بصنوبر نشان توان دادن نه نسبت رخ او با قمر توان کردن
4 نه زان دهان و میان نکتهٔ توان گفتن نه دست با قد او در کمر توان کردن
5 نه تاب روی چو خورشید او توان آورد نه بیفروغ رخش شب بسر توان کردن
6 مگر ز پادشه لطف او رسد مددی ز سینه لشگر غم را بدر توان کردن
7 چو فیض در قدمش گر سری توان افکند به پیش تیر غمش حان سپر توان کردن