غمش غمی نه که از دل بدر توان از فیض کاشانی غزل 734

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن

1 غمش غمی نه که از دل بدر توان کردن دلش دلی نه که در وی اثر توان کردن

2 نه آن حبیب که او را بدل بود رحمی نه آن رقیب که از وی حذر توان کردن

3 نه قامتش بصنوبر نشان توان دادن نه نسبت رخ او با قمر توان کردن

4 نه زان دهان و میان نکتهٔ توان گفتن نه دست با قد او در کمر توان کردن

5 نه تاب روی چو خورشید او توان آورد نه بیفروغ رخش شب بسر توان کردن

6 مگر ز پادشه لطف او رسد مددی ز سینه لشگر غم را بدر توان کردن

7 چو فیض در قدمش گر سری توان افکند به پیش تیر غمش حان سپر توان کردن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر