بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد از کلیم غزل 352

کلیم

کلیم

کلیم

بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد

1 بسمل ز تیغ او بطپیدن نمی رسد از کشتگان کفن ببریدن نمی رسد

2 چون خنده گلست زبس ضعف ناله ام کز لب چو بگذرد بشنیدن نمی رسد

3 گر پاشکسته نیستی این راه سر مکن رهرو بکام دل بدویدن نمی رسد

4 از بسکه برق تشنه لب آب و خاک اوست کشت امید ما بدمیدن نمی رسد

5 جائیکه نرگس تو بود نوبهار را در چشم لاله سرمه کشیدن نمی رسد

6 گوش گران پیکر دهریم و نزد ما پیغام آشنا برسیدن نمی رسد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر