ز هجر او دل من هر زمان از اوحدی مراغه‌ای غزل 172

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد

1 ز هجر او دل من هر زمان به دست غم افتد تنم ز دوری او در شکنجهٔ ستم افتد

2 شبی که قصهٔ درد دل شکسته نویسم ز تاب سینه بسوزم که سوز در قلم افتد

3 قدم بپرسشم، ای بت، بنه، که چون تو بیایی زمن دریغ نیاید سری که در قدم افتد

4 رها مکن که: به یک بارگی ز پای درآیم که در کمند تو دیگر چو من شکار کم افتد

5 چو رشته شد تنم از هجر رشتهٔ زلفت چه خوش بود سر این رشتها، اگر به هم افتد!

6 اگر به دست من افتد ز طرهٔ تو شکنجی چنان شناس که: گنجی به دست بی‌درم افتد

7 چو اوحدی بوجود تو زنده شد به غم تو وجود او چه تفاوت کند که در عدم افتد

عکس نوشته
کامنت
comment