عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود از کلیم غزل 187

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود

1 عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود چند گامی از ضرورت مرغ بسمل می‌رود

2 خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست بانگ باید بر جرس‌ها زد که محمل می‌رود

3 کینه‌اش ای کاش باعث می‌شدی بر قتل ما خون ناحق کشته زود از یاد قاتل می‌رود

4 دهر اگر بحر پرآشوبست مستان را چه غم کشتی من بی‌خطر دایم به ساحل می‌رود

5 چون زبان گنگ باید در سخن خود را گرفت راه باریکست کار از طبع کاهل می‌رود

6 بر زبان دارد حدیث چشم طوفان‌زای من خامه محذورست گر با سینه در گل می‌رود

7 جذب شوقم می‌برد رهبر نمی‌خواهم کلیم هرکه سیلابش برد بی‌خود به منزل می‌رود

عکس نوشته
کامنت
comment