- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غمزهٔ او حشر فتنه به هر جا ببرد عافیت را همه اسباب به یغما ببرد
2 صبر ما پنجه مومیست چوعشق آرد زور پنجه گر ساخته باشند ز خارا ببرد
3 گو تو خواهی ، که گرانی ببرد بندی عشق کوه بر سر نهد وسلسله در پا ببرد
4 دل من کیست که لطف از تو کند گستاخی بر دهانش زن اگر نام تمنا ببرد
5 پیش ما نیست ازین جنس بفرمای که ناز صبر و آرام ز دلهای شکیبا ببرد
6 از تو ایمایی و از صیقل ابرو میلی زنگ سد ساله تغافل ز دل ما ببرد
7 ندهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد قفل گنجینهٔ جان پیچد و کالا ببرد
8 هر زبان کو سر بیجرم نخواهد بر دار دعوی عشق کند کوته و غوغا ببرد
9 دشت پیمایی بسیار کند چون وحشی هر کرا دل نگه آهوی صحرا ببرد