-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگاهش ار به سر نامه وفا ریزد سواد صفحه ز کاغذ چو توتیا ریزد
2 به فرق ما اگرش ناگهان گذار افتد چو گرد سایه ز بال و پر هما ریزد
3 خوشا بریدن راه وفا که در هر گام جبین ز پای به انداز نقش پا ریزد
4 ز ناله ریخت جگرپاره های داغ آلود چو برگ لاله که در گلشن از هوا ریزد
5 تبسمی ست به بالین کشتگان خودت که گل به جیب تمنای خونبها ریزد
6 دماغ ما ز بلا می رسد مگر ساقی گداز زهره ما در ایاغ ما ریزد
7 خوش آن که عجز منش بر سر عتاب آرد خسک به پیرهن شعله جفا ریزد
8 بهشت خویش توانی شدن اگر داری دلی که خون شود و رنگ مدعا ریزد
9 به روز وصل در آغوشم آنچنان بفشار که بی من از لب من شکوه تو واریزد
10 به چاره درد تو اکسیر بی نیازیهاست که دل گدازد و در قالب دوا ریزد
11 به روی عقده کارم به شکل برگ خزان ز لرزه ناخن دست گره گشا ریزد
12 غبار شوق به خونابه امید سرشت دمی که خواست قضا طرح این بنا ریزد
13 شباب و زهد چه ناقدردانی هستی ست بلا به جان جوانان پارسا ریزد
14 به سجده بر در یار اوفتیم تا غالب خط جبین چو غبار از جبین ما ریزد