گه نگاهش کاروان چشم از اسیر شهرستانی غزل 591

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

گه نگاهش کاروان چشم آهو می‌زند

1 گه نگاهش کاروان چشم آهو می‌زند گاه چشمش راه یک بتخانه جادو می‌زند

2 گریه کردم راه طعن دوستداران بسته شد از شکایت زخم شمشیر زبان بو می‌زند؟

3 گرچه پُر طفل است پُر داناست در سنگین‌دلی گاه دشمن می‌نوازد گه دعاگو می‌زند

4 آتش شوق از کجا و آب شمشیر از کجا خون ما ساغر به یاد تیغ ابرو می‌زند

5 بت‌پرستی حیرت آیینه خوبی شد اسیر کز ادب آیینه در پیشش دو زانو می‌زند

عکس نوشته
کامنت
comment