- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ابرویش تا رقم قتل من امضاء میکرد مژه این حکم برون نامده اجرا میکرد
2 بچه حالی که دل سنگ به حالم میسوخت چشم خونریز وی این حال تماشا میکرد
3 قدش از هر قدمی فتنه به پا میانگیخت لبش از هر سخنی مفسده برپا میکرد
4 همه در واهمه این مردم از آن مردم چشم این همه همهمه یک بیسر و بیپا میکرد
5 از در دیده هرکس که گذر کرده، هنوز دور از دیده نگردیده به دل جا میکرد
6 هر دلی را که شدی خیل خیالش داخل محو چون داخله مملکت ما میکرد
7 من به هر شاخی از این باغ ز بیداد محیط آشیان بستم از آنجا پر من وا میکرد
8 کار رسوایی دل بین که مرا در نظر کشوری، این همه رسوا شده رسوا میکرد
9 تلخ کامی من از زندگی این بس که دلم شهد آسودگی از مرگ تمنا میکرد
10 پیش از آنیکه زند سبزه سر از خاکش کاش دل (عارف) هوس سبزه و صحرا میکرد