- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشمش به راهی می رود مژگان نمناکش نگر در سینه دارد آتشی پیراهن چاکش نگر
2 دامی که زلف انداخته در گردن سیمینش بین خونی که مژگان ریخته بر دامن پاکش نگر
3 شرم از میان برخاسته مهر از دهان برداشته گفتار بی ترسش ببین رفتار بی باکش نگر
4 قصد فریبی می کند، سوی غزالی می چمد آن چشم آهوگیر را باز زلف پیچانش نگر
5 از کوی معشوق آمده شوریدگان در حلقه اش از صید آهو می رسد شیران به فتراکش نگر
6 دل برده در دل باختن معشوق عاشق پیشه بین بگرفته در انداختن بازوی چالاکش نگر
7 وحشی غزالی کز صبا رم در بیابان می خورد رام «نظیری » می شود در هوش و ادراکش نگر