1 بسط او از بسط آن سلطان بود در میان اهل دل چون جان بود
2 از نسیم لطف او گلزار ما همچو غنچه دایماً خندان بود
1 از تتق کبریا صورت لطف خدا بسته نقابی ز نور روی نموده به ما
2 دُرهٔ بیضا بود صورت روحانیش شاه معانی جهان هر دو جهانش گدا
1 نقد گنج کنت کنزا را طلب گوهر دُر یتیم از ما طلب
2 عاشقانه خم می را نوش کن جرعه ای بود بیا دریا طلب
1 عمر بی عشق می گذاری هیچ حاصل از عمر خود چه داری هیچ
2 ماسِوی الله طلب کنی شب و روز به عدم می روی چه آری هیچ