1 مستی او مایهٔ هشیاریش خفته همه خلق ز بیداریش
2 کردی بزرگی به حق کهتران داد سبک جامه به قیمت گران
3 این همه بیداری ما خفتن ست کامدن ما ز پی رفتن ست
4 از پی نامی که مبادش امید، نامه سیه کردی و دیده سپید!
1 زهی بریخته بر لاله مشک سارا را شکسته رونق خورشید گوهر آرا را
2 اگر ز روی تو شمع هدایتی نبود ز تیرگی که برون آورد نصارا را؟
1 رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را
2 مرا تو عیدی و از انتظار تو امشب به دیده آب نبود این دو طفل گریان را
1 ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
2 ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را