- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز رشک همدمانش بس که جوشد هر نفس خونم برند از انجمن هرشب چو شمع کشته بیرونم
2 اگر همسایهٔ خورشید گردد کوکب بختم نخواهد در کنار بزم او ره داد گردونم
3 نسیم کوی لیلی ره چه داند جانب گلخن خوش آن نکهت که میآرد صبا از خاک مجنونم
4 چنانم در گرفتاری که گر حالم کسی پرسد نمیدانم که چونم تا بگویم در غمش چونم
5 ز خوبان داد میخواهم فغانی مهربانی کو که سازد کاغذی پیراهن طومار افسونم